تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

17ماهگی...

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ ....  ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ...  ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ... . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ... . ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ ....  ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ..... ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﺩ...
4 اسفند 1392

غیبت طولانی

سلام به همه ی دوستهای خوبم ممنون که تو این مدت جویای احوالمون بودید  تو این مدت که نبودم حسابی با حسناگلی درگیر بودم یه مدت خیلی اخلاقش بد شده بود همش دوست داشت تموم حواسمون  بهش باشه و باهاش بازی کنیم ...دیگه هیچ وقتی واسه خودمو کارای خونه نداشتم بعد ازاونم سرماخورد و 1 هفته مریض بود و تو این مدت هم دندونای کرسی رو در آورد بخاطر اوناهم خیلی اذیتمون کرد خداروشکر الان بهتره و دوباره دخترخوبی شده و به شیطونیاش ادامه میده. تو این مدت حسابی هم شیرین زبون شده ... این مدتی که مریض بود فقط با کلیپ نگاه کردن تو لب تاب آروم میشد که دو از چشم من بشینه هی دکمه بزنه یه روز وقتی لب تاب و جلوش گذاشتم که سرش گرم شه منم یک...
24 بهمن 1392

یک روز خوب +این روزهای من و حسناگلی

  روز جمعه 13/10/92 سه نفری واسه ناهار رفتیم بیرون خیلی روز خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت  مخصوصا به شما که یه لحظه اروم نمیگرفتی من و بابا هم بهت هیچی نمگفتیم گذاشتیم تا دلت میخواد بازی  کنی ولی بازی شما فقط خاک بازی بود و منم حواسم بود که دستت و تو دهنت نکنی اینجا صدات کردم که بیای ازت کنار دریا عکس بگیرم شماهم اومدی و خودت و لوس کردی که ازت عکس  بگیرم بعدم سریع رفتی که بازی کنی... جدیدا خیلی دختر مهربونی شدی و یه دفعه جوگیر میشی میای من و بابا رو بوس  میکنی حتی اگه تو اوج بازی باشی جمعه هم همینطور رفتی بازی کردی و بعد 20دقیقه اومدی و گفتی  بـــــــــو (بوس) منم نشستم و بوسم کردی بعدم ی...
15 دی 1392

عکسهای شب یلدا

  حسنای شیطون من شب یلدا دعوت بودیم خونه عمو علی و شما کلی اتیش سوزوندی همش درحال فضولی کردن بودی و من و باباهم دنبال شما همیشه وقتی میریم خونه عمو اول میری سراغ کیث و خاموش و روشنش میکنی اینجاهم داری نگاه میکنی ببینی اگه کسی حواسش بهت نیس روشنش کنی از کیث که خسته میشی هی از پله ها بالا و پایین میری یا وقتی بیکار میشی همش میگی آبَ که بریزی رو فرش و بازی کنی کلی شیطونی های دیگه هم کردی که من نتونستم ازت عکس بگیرم دیگه بعد از شام اینقدر اذیت کردی که رفتیم تو حیاط و کیف کردی واسه خودت به قول خودت میخواستی پاپا پات کنی یه ذره آب تو سطل دیدی بیخیال پاپا شدی و رفتی که یواشکی آب ...
4 دی 1392

شیرین تر از عســـــل

نفس مامان بازم اومدم بنویسم ازت که این روزا از دیوار میری بالا ! اینقدر هم لجبازی که اگه بهت  بگم نکن دوباره تکرارش میکنی و منم نگاه میکنی ببینی چی میگم ولی من و بابا کلی به کارات میخندیم. دیروز از بیکاری زیاد رفتی زیر کنسول همه جارو هم نگاه میکردی بعدم اومدی دوربین و ازم بگیری به قول خودت دودین هر چند وقت به بازی کردنت تنوع میدی که اسباب بازیهات برات خسته کنند نشه اینجا خودتو لوس کردی بازم داری میای که دوربین و بگیری اینم چند ساعت بعده اینجا بابا تازه اومده بود و برای اولین بار دید که اینجوری میشینی و بازی میکنی کلی خندید بهت محو تماشای تلوزیونی وقتی غذا درست میکنم از...
26 آذر 1392

فضولی + یه اتفاق بد

  فکر کنم من هردفعه که میام باید از شیطونیات و خرابکاریهات بنویسم.نی نی وبلاگم هنوز مشکل داره  عشقی باز میشه بیشتر وقتا که میبینم خوابی میام و میبینم باز نمیشه برام وقتی هم که تو بیداری میبینم  باز میشه ولی چه فایده مگه میزاری من باخیال راحت بنویسم؟!الانم که خوابیدی و من دارم استفاده میکنم. 1ماهه که خوابت بهم ریخته هر یک ساعت یا هر نیم ساعت پامیشی شیر میخوری و من نمیتونم بخوابم وقتی توخونه تنهایی واسه شیر خوردن خیلی اذیتم میکنی دیگه تصمیم گرفتم عید از شیر بگیرمت...زوده ولی خیلی اذیتم میکنی.   دیروز ظهرم واسه اولین بارتو اتاقت تنها خوابوندمت خداروشکر خوب بود و نترسیدی 2ساعت خوابیدی و بعدم ا ومدی تو ح...
24 آذر 1392

دخترک شیطون

  حسناجونم روز به روز داری شیطون تر میشی و بلبل زبون تر هروقت میام کارا و کلمه هایی ک میگی رو  بنویسم نصفش یادم میره مثه الان! نمیدونم چرا از دیشب تلویزیون نگاه کردن از پایین بهت حال نمیده حتما باید بری رو میز   بازم میخواستی بری بالاتر اینم عکس امروز خیلی لوس شدی و من و بابا کلی بهت میخندیدم هروق بهت میگیم خودتو لوس کن اینجوری میکنی همیشه قیافت خیلی بامزه میشه چون اینجا زود  میخواستی دوربین و بگیری اینجوری شدی همیشه عاشق اینی که بری زیر پتو یا پشت پرده و 1 ساعت بدون حرکت همونجا بشینی همیشه تا میخواییم بخوابیم میای زیر پتو و اذیتمون میکنی دیگه منم پتو رو میندازم رو سرسرت ت...
20 آذر 1392

یه عدد دختر بابایی

خیلی بابایی شدی و من اذیت میشم وقتی بابا خونه نیست الانم که یه روز کامل بابا رو ندیدی و شاید امشبم نبینی اخه بابا شیفته دیروز بعدازظهر و امروز همش با گریه و نق نق گذشته خیلی بهونه گیری میکنی امروزم که اشکم و در اوردی...ظهر با نق نق اومدی که شیر بخوری بعدم حواست نبود و افتادی گریت بیشتر شد وقتی هم که شیرت دادم گازم گرفتی دیگه خیلی عصبیکم کردی و سرت دادکشیدم خیلی ترسیدی و گریه کردی منم از عصبانیت اشکم دراومد از دست تو... صبح داشتی تو اشپزخونه بازی میکردی منم دیدم سرت گرمه رفتم ظرفارو بشورم تا دیدی رفتم پای ظرفشو اومدی به پام چسبیدی و شروع کردی به گریه کردن نمیدونم با ایستادن من چه مشکلی داری.... دیشبم که باهزار مکافات خوابوندمت و...
13 آذر 1392

روزانه

اصلا باورم نمیشه وارد نی نی وبلاگ شدما!!! گفته بودم که اگه بتونم هرروز واست روزانه هاتو مینویسم تو وب البته امروز و بدون عکس های روزانت باید پست بزارم اخه معلوم نیس کابل دوربین و چیکار کردی ... صبح:  ساعت 10از خواب بیدار شدی ولی من هنوز خوابم میومد چون به لطف تو تا صبح اصلا نمیتونم  بخوابم من دراز کشیده بودم و هی با من ور میرفتی تا بلند شم وقتی هم بلند میشم کلی ذوق  میکنی... صبحانه برامون تخم مرغ با روغن محلی پختم 3تا تخم مرغ پختم که فکر کنم 2تاشو تو خوردی ! نوش جونت ولی خوراکت از من بیشتره ناگفته نمونه که این تخم مرغ به راحتی پخته نمیشه از اول تا اخرش باید گریه کنی و بگی مَ&nb...
9 آذر 1392