یه عدد دختر بابایی
خیلی بابایی شدی و من اذیت میشم وقتی بابا خونه نیست الانم که یه روز کامل بابا رو ندیدی و شاید امشبم
نبینی اخه بابا شیفته دیروز بعدازظهر و امروز همش با گریه و نق نق گذشته خیلی بهونه گیری میکنی امروزم
که اشکم و در اوردی...ظهر با نق نق اومدی که شیر بخوری بعدم حواست نبود و افتادی گریت بیشتر شد
وقتی هم که شیرت دادم گازم گرفتی دیگه خیلی عصبیکم کردی و سرت دادکشیدم خیلی ترسیدی و گریه
کردی منم از عصبانیت اشکم دراومد از دست تو...
صبح داشتی تو اشپزخونه بازی میکردی منم دیدم سرت گرمه رفتم ظرفارو بشورم تا دیدی رفتم پای ظرفشو
اومدی به پام چسبیدی و شروع کردی به گریه کردن نمیدونم با ایستادن من چه مشکلی داری....
دیشبم که باهزار مکافات خوابوندمت ولی چون ظهرشم از غم دوری بابا نخوابیده بودی شب و راحت خوابیدی
شب که واسه شیر بیدار شدی چشات و بازکردی و گفتی دی دی منم تعجب کردم اخه هروقت واسه شیر
پامیشدی نق میزدی.
تا دوربین و دستم میبینی با گریه میای که ازم بگیریش وقتی هم که برات یه فیلم میزارم ببینی همش دکمه
هاشو فشار میدی دستت که بیکار نمیشه امروز که میخواستم عکسهای دوربین و بریزم تو هارد دیدم 3 تا
عکس مثه این گرفتی
این مال یکی از اون روزاییه که دنبال دوربین گریه میکنی
نمیدونم چرا دامن و شلوار این بدبخت و دراورده
دیروز که دیدم سروکلت پیدا نیست و ساکتی اینجا پیدات کردم 2تا از تسبیحامو شکسته بودی
تمام زندگی ما حسنا تا این لحظه ، 1 سال و 2 ماه و 13 روز و 0 ساعت و 57 دقیقه و 13 ثانیه سن دارد