عکسهای شب یلدا
حسنای شیطون من شب یلدا دعوت بودیم خونه عمو علی و شما کلی اتیش سوزوندی همش درحال
فضولی کردن بودی و من و باباهم دنبال شما همیشه وقتی میریم خونه عمو اول میری سراغ کیث و خاموش
و روشنش میکنی
اینجاهم داری نگاه میکنی ببینی اگه کسی حواسش بهت نیس روشنش کنی
از کیث که خسته میشی هی از پله ها بالا و پایین میری
یا وقتی بیکار میشی همش میگی آبَ که بریزی رو فرش و بازی کنی
کلی شیطونی های دیگه هم کردی که من نتونستم ازت عکس بگیرم دیگه بعد از شام اینقدر اذیت کردی که رفتیم تو حیاط و کیف کردی واسه خودت
به قول خودت میخواستی پاپا پات کنی
یه ذره آب تو سطل دیدی بیخیال پاپا شدی و رفتی که یواشکی آب بازی کنی
بعد از اون گیر داری به کیف دوربین
آخرم که از همه ی اینا خسته شده بودی میرفتی رو زمین دراز میکشیدی هرچی هم من و بابا بلندت میکردیم و حواست و پرت میکردیم بازم میرفتی دراز میکشیدی رو زمین
بابا کتاب فال و داد دستت که یه صفحش و باز کنی که برامون این فال اومد
دیگه ساعت 1 شب برگشتیم خونمون شما هم اینقدر خسته بودی که سریع خوابیدی
اینم عکسهای قبل شب یلدا که نتونستم بزارم نمیدونم شجاعتت به کی رفته من که میترسم برم بالا ولی تو میری و میخندی
علاوه بر شجاعتت زورت هم زیاده
سطل لگوهاتو خالی میکنی و میشینی توش نمیدونم چه جوری تعادل تو حفظ میکنی
اینجاهم که زور میزدی بشینی رو این بدبخت