تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

فضولی + یه اتفاق بد

1392/9/24 10:01
نویسنده : مامانی
604 بازدید
اشتراک گذاری

 

فکر کنم من هردفعه که میام باید از شیطونیات و خرابکاریهات بنویسم.نی نی وبلاگم هنوز مشکل داره

 عشقی باز میشه بیشتر وقتا که میبینم خوابی میام و میبینم باز نمیشه برام وقتی هم که تو بیداری میبینم

 باز میشه ولی چه فایده مگه میزاری من باخیال راحت بنویسم؟!الانم که خوابیدی و من دارم استفاده میکنم.

1ماهه که خوابت بهم ریخته هر یک ساعت یا هر نیم ساعت پامیشی شیر میخوری و من نمیتونم بخوابم

وقتی توخونه تنهایی واسه شیر خوردن خیلی اذیتم میکنی دیگه تصمیم گرفتم عید از شیر بگیرمت...زوده

ولی خیلی اذیتم میکنی.

 

دیروز ظهرم واسه اولین بارتو اتاقت تنها خوابوندمت خداروشکر خوب بود و نترسیدی 2ساعت خوابیدی و بعدم ا

ومدی تو حال خوبیش اینه که وقتی از خواب پاشدی دیگه گریه نکردی اخه ظهرا که پیش خودم میخوابیدی

وقتی بیدار میشدی همش گریه میکردی.شب خیلی اذیتم میکنی واسه شیر خوردنت نمیتونم جدا ب

خوابونمت فعلا روزا جدا میخوابونمت که کم کم عادت کنی.

پنجشنبه یه اتفاق بدی واست افتاد که اشکم و دراورد.همیشه عادت داری بعد از اینکه میری دستشویی تا

من دستامو میشورم کنار در وایمیستی و دستت و لای در میزاری منم همیشه حواسم هست که دستت و

بردارم ولی اون شب اصلا حواسم به دستت نبود و درو بستم دست تو لای در شد منم متوجه نشدم دیدم در

بسته نشد باز کردم که دوباره ببندم یه دفعه دیدم جیغت رفت هوا سریع بغلت کرده و بابا هم خیلی ترسید و

اومد بفلت کرد و یکم باهات بازی کرد اصلا بغل من نمیومدی و همش بغل بابا بودی و به انگشتت نگاه

میکردی  و میگفتی بــوبــــو.

اصلا نمیزاشتی دستتو چسب بزنیم دیگه وقتی دیدم دستتو به لباساتو به فرش میمالی به زود دستتو چسب

زدیم تا 1 ساعت بعدش که از بغل بابا پایین نمیومدی و سرتو گذاشته بودی روشونش و ناله میکردی من و بابا

دستت و بوس کردی و بعد دیدم خودتم هروقت میدی میگفتی بوبو و بوسش میکردی.

دیروز گذاشتمت تو کریرت و گذاشتمت جلوی تلویزیون که فیلم ببینی خیلی تعجب کردی نیم ساعت توش

نشسته بودی و نگاه میکردی بعدم که خسته شدی و پاشدی از توش

8

روزی که پای بابا بریده شده بود داشتیم پانسمان پاشو عوض میکردیم و تو نق میزدی برای چسب منم یه

تیکه دراوردم که بهت بدم سرگرم بشی که نخواستی زدم رو دهنت دیدم خوشت اومد بازم زدم خیلی خوشت

اومده بود و خودتم میخوندیدی.

اصلا حواسم نبود که صورتت مو داره و موقع دراوردن دردت میگیره ولی وقتی دراوردم هیچی نگفتی

6

5

ازوقتی که دیگه نمیتونی با ماشین لباسشویی کاری داشته باشی یه سرگرمی دیگه ای تو اشپزخونه واسه

خودت پیدا کردی تا چشم من و دور میبینی میری سراغ کابینت ها

1

و وقتی میبینی من اومدم پیشت در و میبندی

2

وقتی برات رو سرسره پتو میزارم که بازی کنی بعدش دلت واسه سرسر بازی تنگ میشه و میری که سر بخوری

3

داشتی بازی میکردی تا دیدی دارم ازت عکس میگیرم حواست پرت شد و افتادی پایین

4

.: تمام زندگی ما حسنا تا این لحظه ، 1 سال و 2 ماه و 23 روز و 16 ساعت و 16 دقیقه و 7 ثانیه سن دارد :.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

خاله
24 آذر 92 13:44
پای بابایی رو چکارشده که پانسمان میکردی دست بچه رو داغون کردی بیشتر چسب میزدی تا سبیلاشم در میومد با چسبا
مامان الناز
24 آذر 92 16:04
اخي الهي گقدر خوشگله خاله دردش اومده
مامانی
پاسخ
مامان ثنا و صدرا
24 آذر 92 17:05
الهی عزیزم انشاالله زودتر دستت خوب بشه عزیزم مامانی بیشتر مواظب دخملی باش
مامانی
پاسخ
خداروشکر الان خوبه دستش همون شب اول یکم بهونه گرفت
ليلي
24 آذر 92 22:49
سهلام به مادر حسنا من هروز ميام وبتون نگا عسكا كنم...از عسك بچه ها خيلي لذت ميبرم.. ميگم كدوم متلكا؟ خير سرم خاستم ازت ي چيزايي ياد بگيرم عكسا حسنا خيلي بامزه بودن...چسبه باحال تر بود عكس از جهيزيت نداري؟
مامانی
پاسخ
سهلام عزیزم اول اینکه میشه من اسم واقعیت و بدونم؟؟؟ بعدم اینکه ایشالا عروسی کنی که از عکسهای بچه خودت لذت ببری همین متلکایی که میگی مگه چیکار میکنی که نمیتونی اپ کنی و از این حرفا بزار خودت بری سرخونه زندگیت بزار بچه دار بشی حال روز توروهم میبینم عکس از جهزیمم ندارم
الهه(مامان یاسان)
25 آذر 92 2:23
واااای عزیزم گناه داشت حتما خودتم خیلی ناراحت شدی
مرمر
25 آذر 92 2:37
اخه مامان خانوم حواست کجا بود؟نی نی نازم دستش اوف شد جونم خاله
مامان نگار
25 آذر 92 9:14
ای وای از دست این دخمل شیطون یا داره خرابکاری می کنه یا داره سر خودش بلا میاره الان دستش خوب شده؟ مامانی باید اعتراف کنم هربار که میام وبلاگتون منتظر خوندن یه خرابکاری از طرف حسنا جون هستم و واقعا از خوندن کارهاش لذت می برم پس: حسنا جون اصلان نگران نباش و با اطمینان به خرابکاری های خودت ادامه بده ما مثل کوه پشتت هستیم
مامانی
پاسخ
اره دیگه دیگه از بس که دخترم فضوله منم به وبلاگای بقیه که میرم خوشم میاد خوابکاریهاشونو ببینم ولی بعضی وقتا از فضولیهای حسنا حرصم درمیاد
parisa
25 آذر 92 13:33
سلام،من هميشه وبلاك حسنا جونو ميخونم ولى تاحالا نظرنداشتم ولى ازاين ب بعد ميذارم منم از جابهارم
مامانی
پاسخ
سلام خانومی خوبی چقدر خوب وبلاگی نداری که من ادرستو داشته باشم؟؟؟
parisa
25 آذر 92 21:07
خصوصيتو ديدى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانی
پاسخ
اره رسیده ممنون
زهره مامان مرسانا
26 آذر 92 16:36
الهی چه قدر دردش اومده انشالله زود خوب میشه
مامان یاسمن و محمد پارسا
30 آذر 92 8:29
وای خدا این دختر که همش داره کارا خطرناک میکنه دوست دارم حسنا جونم مامان خیلی مواظبش باش این شیطون بلا را
مامان فرنيا
3 دی 92 13:50
عزيز دلم خيلي دردش امده ماماني حواستون باشه اين دختر گلمون اذيت نشه
مامان فرنيا
3 دی 92 13:51
ان سرسره بازي با پتو خيلي باحاله
مامان فرنيا
3 دی 92 13:51
قبل از اينكه مطلب را بخونم عكسها را نگاه كردم اول فكر كردم خيلي حرف زده وشيطوني كرده كه دهنش را چسب زديد دلم سوخت بعد كه خوندم فهميدم عجب بازيهايي دوست دارند اين وروجكها
مامان حوریه
4 دی 92 0:07
سلام گلم منم خوشحال شدم یه دوست دیگه پیدا کردم
مامان بهراد
8 دی 92 8:58
دختر جون مراقب دخملت باش ديگه الان اوج فضوليها و كنجكاوياشه حالا چرا پدر و دختر اينقدر آسيب ميبينن اميدوارم كه هيچوقت اتفاق بدي براتون نيفته