یک روز خوب +این روزهای من و حسناگلی
روز جمعه 13/10/92 سه نفری واسه ناهار رفتیم بیرون خیلی روز خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت
مخصوصا به شما که یه لحظه اروم نمیگرفتی من و بابا هم بهت هیچی نمگفتیم گذاشتیم تا دلت میخواد بازی
کنی ولی بازی شما فقط خاک بازی بود و منم حواسم بود که دستت و تو دهنت نکنی
اینجا صدات کردم که بیای ازت کنار دریا عکس بگیرم شماهم اومدی و خودت و لوس کردی که ازت عکس
بگیرم
بعدم سریع رفتی که بازی کنی...
جدیدا خیلی دختر مهربونی شدی و یه دفعه جوگیر میشی میای من و بابا رو بوس
میکنی حتی اگه تو اوج بازی باشی جمعه هم همینطور رفتی بازی کردی و بعد 20دقیقه اومدی و گفتی
بـــــــــو (بوس) منم نشستم و بوسم کردی بعدم یکم سرتو گذاشتی روشونم انگار دلتنگم شده بودی منم
وقتی این چیزا رو ازت میبینم کلی بوست میکنم و فشارت میدم.
شبم وقتی میخوام بخوابونمت یهو میگی بـــــــــــــــــو (بوس) بعد هم من و بوس میکنی هم بابا رو تا بخوابی
باباهم جدیدا بیشتر وقتی که پشته مشغول بازی کردن با شماست دوست داری تمام روز و باهات بازی کنیم
تا میبنی داریم فیلم میبینیم میری تلوزیون و خاموش میکنی که باهات بازی کنیم یا وقتی سرگرم کاری
هستیم میای و بوسمون میکنی
عاشقتم نفس مامان ...
اینجاهم بعد کلی شیطونی اومدی یکم استراحت کنی
شیطونیات که تمومی نداره من که کارم شده جمع کردن خرابکاریهات دیروز 3 بار خونه رو مرتب کردم علاوه بر
اتاقت هم حال و بهم میری هم آشپزخونه رو اگه بزارمت تموم ظرفا رو میریزی بیرون
بابا داشت حفاظ سه چرخیتو در میاورد که خودت بتونی بشینی روش بازی کنی وقتی بابا رفت حفاظو بزاره تو
اتاقت دیدم رفتی پیچ گوشتی اوردی و داری و....
میخواستیم بریم خونه ی خاله مینا منتظر بودیم که بیان دنبالمون دیدم کفشاتو در اوردی و رفتی کفشهای
خاله مهلا رو پات کنی
اینجا میخواستیم بریم بیرون برای اولین بار گذاشتی روسری سرت کنم سریع ازت عکس گرفتم
ولی نیم ساعت بیشتر نذاشتی سرت باشه در آوردی
عقده ای شدم بس که نذاشتی موهاتو ببندم یا تل بزارم روسرت
و آخرم عکسهای هنری حسنا که وقتی دوربین دستشه میگیره
ایشالا همیشه تنت سالم باشه
.: تمام زندگی ما حسنا تا این لحظه ، 1 سال و 3 ماه و 13 روز و 15 ساعت و 11 دقیقه و 24 ثانیه سن دارد :.