عاشــــــــــــــــــــــــقتم حسنای مامان
سلام به جیگــــــــر طلای مامان و یه سلام ویژه به همـــــــــه ی دوستهای خوبم چند روز پیش حسنا سرماخورده بود الهـــــــــــی بمیرم بچم کلی اذیت شد و منم خیلی اذیت میکرد همش گریه میکرد و وقتی خیلی عصبانی میشد هرچی از دهنش درمیومد میگفت ...ا دد ب د بابا م دد...دیگه میموندم بخندم یا ناراحتـــــــــــــ باشم.. و دوباره تو این مدت مامانـــــــی شد فکر کنم خودم چشم زدمش اخه تازه راحت شده بودم که حسنا بابایی شده ....اینقدر بهونه گیری میکرد که جرات نداشتم یه لحظه از بغلم بزارمش پایین حتی بغل باباشم نمیرفت دیگه با این وضعیت نمیتونستم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم... ولی از دیشب یکم بهتر شده و بغل باباییش میره&n...
نویسنده :
مامانی
13:52