تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

اولین خرابکاری

سلام به همه.... ساعت 11 بود که میخواستم غذا درست کنم و حسناگلی رو گذاشتم تو روروئک وقتی میخواستم رب گوجه و بردارم دیدم رفته سر گلدون و برگهای گل و داره درمیاره خیلی اعصابم خورد شد من به این گل خیلی حساسم ولی بازم عکس گرفتم             ...
17 اسفند 1391

لطف یکی از دوستام

سلام به همه اومدم یه تشکر از دوست خوبم مامان مهدیس و ملیسا کنم که زحمت کشیدن و واسه حسناجون یه عیدی خوب فرستادن عزیزم یک دنیا ممنون خیلی خوشکله امید وارم بتونم جبران کنم ...
16 اسفند 1391

اندر احوالات این چند روز من و دخملی

سلام به همگی این چند روز رو کلا با حسنا گلی درگیر بودم خیلی بد شده و همش اذیتم میکنه بیشترم واسه خوابش اعصابمو خورد میکنه اینم رفتار من باحسنا بخدا دیگه اعصاب برام نذاشته دیروز  ابجیم اومده بود خونه و منم از خدا خواستم قرار گذاشتیم که بریم بازار شوهری هم زحمت کشید و مارو برد رسیدیم بازار و دیدیم همه جا بستست اخه جمعه بود بالاخره برای اینکه ضایع نشیم رفتیم جمعه بازار اونجاهم که ایقدر شلوغ بود که نمیتونستیم راه بریم حسنا گلی هم که دورو برش رو شلوغ دید زد زیر گریه دیگه مجبور شدیم برگردیم ابجیم اینا که رفتن دوباره شوهری جو گیر شد و من و برد منطقه ازاد اونجاهم که حسناگلی خوابش میومد و نق میزد بازم برگشتیم خونه شباهم یه ساعت...
13 اسفند 1391

آتلیه ی مامان

خیلی وقته دلم میخواست چند تا عکس خوشکل از حسناگلی بگیرم دیگه امشب فرصتش پیش اومد و 1 ساعت پیش کلی عکس گرفتم ازش اینجا چند تا از عکساشو میزارم خیلی ورجه وورجه میکرد اون عکسایی که دلم میخواست و نتونستم بگیرم           این پارچه رو واسه هفت سین عید گرفتم اینجا هم که گیره ی لباس  شکست حوصله نداشتم برم یکی دیگه بیارم ...
9 اسفند 1391

قالب جدید

سلام عزیزدلم 1هفته پیش واسه وبلاگت قالب سفارش داده بودم که امروز اماده شد منو بابایی هم داریم طراحی قالب یاد میگیریم وقتی خوب یاد گرفتیم یکی دیگه هم واست درست میکنیم   ...
8 اسفند 1391

اولین فرنی خانوم گل

٢روزی بود که تو پرسش و پاسخ  سوال کرده بودم که بهت فرنی بدم یا نه که چندتا ازدوستهای خوبمون گفتن اشکال نداره و منم دیشب بهت فرنی دادم البته کم کم بایدوعده هاشو زیاد کنم و هرهفته باید یه غذایی بهت بدم           ...
3 اسفند 1391

عاشقتم شیطونک

  سلام وروجک مامان چند روز پیش هوا سردشده بود و من تو خونه جوراب به پاهات کردم ماشالا اینقدر فعالی و دست و پا میزنی که  جوراب به پاهات نمیمونه     دیروز بردمت حموم وقتی از حموم اوردمت بیرون حوله رو گرفتم دورت خیلی خوشکل شدی عاشق این عکساتم قربونت برم که وقتی میخوام ازت عکس بگیرم خیره میشی به دوربین           ...
28 بهمن 1391

کارهای جدید حسنا خانومی

بازشکوفا میشوی و من شکوفا شدنت را غرق لذتم امروز میخوام از کارهای جدیدی که یاد گرفتی و شیطونیات بنویسم. این روزها خیلی بامزه شدی و منو بابا رو با کارهایی که انجام میدی کلی میخندونی وقت بابا باهات حرف میزنه زبونت رو میاری بیرون     دیشب واسه اولین بار پاهاتو گرفتی کار جدیدی که یاد گرفتی هرچی که گیرت میاد میبری تو دهنت    وقتی باهات بازی میکنم موهامو میکشی بعضی وقتاهم عینکمو از چشام درمیاری     وقتی بهت شیر میدم دستمو میگیری و تاکه نگاهت میکنم میخندی اونموقست که میخوام قورتت بدم وقتی خودتو میچرخونی زورت میاد و جیغ میزنی بعضی وقتا که بغلت میکنم و بوس...
28 بهمن 1391