تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

عید پیشاپیش مبارک

باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید نوروز خجسته باد   ...
28 اسفند 1392

خونه تکونی حسنا

  سلام حسناگلی مامان بازم مثه دفعه ی قبل هرچی نوشتم پرید نمیدونم چرا اینجوری میشه. چند روزه بابایی مرخصی گرفته که تو خونه تکونی کمکم کنه ولی مگه میتونه همش باید باشما بازی کنه البته شماروهم که نگه داره خیلی کار کرده... ناگفته نمونه که شماهم خیلی توخونه تکونی به من و بابا کمک میکنی  عکسهای خونه تکونی حسنا دوروز پیش که آشپزخونه رو تمیز کردم دیدم آرومی رفتم اتاقت روهم تمیز کنم وقتی برگشتم تو آشپزخونه این صحنه رو دیدم بعد که همه رو جمع کردم دوباره دیدم رفتی سرکشو نمیدونم کشو رو چه جوری باز میکنی     چندشب پیش رفتیم برات اتو.جاروبرقی.ماشین لباسشویی.چرخ خیاطی گرفتیم که شاید دیگه دس...
15 اسفند 1392

17ماهگی...

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ ....  ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ...  ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ... . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ... . ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ ....  ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ..... ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﺩ...
4 اسفند 1392

غیبت طولانی

سلام به همه ی دوستهای خوبم ممنون که تو این مدت جویای احوالمون بودید  تو این مدت که نبودم حسابی با حسناگلی درگیر بودم یه مدت خیلی اخلاقش بد شده بود همش دوست داشت تموم حواسمون  بهش باشه و باهاش بازی کنیم ...دیگه هیچ وقتی واسه خودمو کارای خونه نداشتم بعد ازاونم سرماخورد و 1 هفته مریض بود و تو این مدت هم دندونای کرسی رو در آورد بخاطر اوناهم خیلی اذیتمون کرد خداروشکر الان بهتره و دوباره دخترخوبی شده و به شیطونیاش ادامه میده. تو این مدت حسابی هم شیرین زبون شده ... این مدتی که مریض بود فقط با کلیپ نگاه کردن تو لب تاب آروم میشد که دو از چشم من بشینه هی دکمه بزنه یه روز وقتی لب تاب و جلوش گذاشتم که سرش گرم شه منم یک...
24 بهمن 1392

یک روز خوب +این روزهای من و حسناگلی

  روز جمعه 13/10/92 سه نفری واسه ناهار رفتیم بیرون خیلی روز خوبی بود و خیلی هم خوش گذشت  مخصوصا به شما که یه لحظه اروم نمیگرفتی من و بابا هم بهت هیچی نمگفتیم گذاشتیم تا دلت میخواد بازی  کنی ولی بازی شما فقط خاک بازی بود و منم حواسم بود که دستت و تو دهنت نکنی اینجا صدات کردم که بیای ازت کنار دریا عکس بگیرم شماهم اومدی و خودت و لوس کردی که ازت عکس  بگیرم بعدم سریع رفتی که بازی کنی... جدیدا خیلی دختر مهربونی شدی و یه دفعه جوگیر میشی میای من و بابا رو بوس  میکنی حتی اگه تو اوج بازی باشی جمعه هم همینطور رفتی بازی کردی و بعد 20دقیقه اومدی و گفتی  بـــــــــو (بوس) منم نشستم و بوسم کردی بعدم ی...
15 دی 1392

عکسهای شب یلدا

  حسنای شیطون من شب یلدا دعوت بودیم خونه عمو علی و شما کلی اتیش سوزوندی همش درحال فضولی کردن بودی و من و باباهم دنبال شما همیشه وقتی میریم خونه عمو اول میری سراغ کیث و خاموش و روشنش میکنی اینجاهم داری نگاه میکنی ببینی اگه کسی حواسش بهت نیس روشنش کنی از کیث که خسته میشی هی از پله ها بالا و پایین میری یا وقتی بیکار میشی همش میگی آبَ که بریزی رو فرش و بازی کنی کلی شیطونی های دیگه هم کردی که من نتونستم ازت عکس بگیرم دیگه بعد از شام اینقدر اذیت کردی که رفتیم تو حیاط و کیف کردی واسه خودت به قول خودت میخواستی پاپا پات کنی یه ذره آب تو سطل دیدی بیخیال پاپا شدی و رفتی که یواشکی آب ...
4 دی 1392

شیرین تر از عســـــل

نفس مامان بازم اومدم بنویسم ازت که این روزا از دیوار میری بالا ! اینقدر هم لجبازی که اگه بهت  بگم نکن دوباره تکرارش میکنی و منم نگاه میکنی ببینی چی میگم ولی من و بابا کلی به کارات میخندیم. دیروز از بیکاری زیاد رفتی زیر کنسول همه جارو هم نگاه میکردی بعدم اومدی دوربین و ازم بگیری به قول خودت دودین هر چند وقت به بازی کردنت تنوع میدی که اسباب بازیهات برات خسته کنند نشه اینجا خودتو لوس کردی بازم داری میای که دوربین و بگیری اینم چند ساعت بعده اینجا بابا تازه اومده بود و برای اولین بار دید که اینجوری میشینی و بازی میکنی کلی خندید بهت محو تماشای تلوزیونی وقتی غذا درست میکنم از...
26 آذر 1392