اندر احوالات این چند روز من و دخملی
سلام به همگی
این چند روز رو کلا با حسنا گلی درگیر بودم خیلی بد شده و همش اذیتم میکنه بیشترم واسه خوابش اعصابمو خورد میکنه اینم رفتار من باحسنابخدا دیگه اعصاب برام نذاشته
دیروز ابجیم اومده بود خونه و منم از خدا خواستم قرار گذاشتیم که بریم بازار شوهری هم زحمت کشید و مارو برد رسیدیم بازار و دیدیم همه جا بستست اخه جمعه بودبالاخره برای اینکه ضایع نشیم رفتیم جمعه بازاراونجاهم که ایقدر شلوغ بود که نمیتونستیم راه بریم حسنا گلی هم که دورو برش رو شلوغ دید زد زیر گریه دیگه مجبور شدیم برگردیم
ابجیم اینا که رفتن دوباره شوهری جو گیر شد و من و برد منطقه ازاد اونجاهم که حسناگلی خوابش میومد و نق میزد بازم برگشتیم خونه شباهم یه ساعت با خانوم خانوما درگیرم تا بخوابه
دیشبم که طبق معمول باهاش درگیر بودم که بعد 1ساعت خوابید خیلی خسته بودم تا برگشتم طرف شوهری که بخوابیم نمیدونم یهو چی شد که لیوان اب از روی پاتختی ریخت رو تخت یهو شوهرم بلند شد آبم که سرد بود و طفلک شوهرم یخ زد منم اون لحظه این جوری بودمیه زنگ تفریحی شد
اینم دیروزمون که اینجوری گذشت
خدایا شکرت
٢تا عکس اولی رو بابا گرفته