این روزهای ما...
سلام حسنای شیطون مامان....
ببین چیکار کـــــــردی که دیگه از دستت نمیتونم بیام و وبلاگت رو آپـــــ کنم و به دوستام سربزنم
الانم خوابی و منم دارم از فرصت استفاده میکنم
خب بریم سراغ روزمرگیمون....
پنجم با یکی از اشناها برای اولین بار رفتیم پارک بانوان خیلی خوش گذشت با اینکه خیلی خوابت میومد ولی اذیت نکردی و دختر خوبی بودی و اخرم تو کالسکه خوابیدی برای اولین بار جدیدا تو کالسکه راحت میشینی و اذیت نمیکنی ولی قبلا اصلا اروم نمیگرفتی و همش گریه میکردی دیگه وقتی میخواستم برم بازار یکسره باید بغلت میکردم و اخرم کمر درد میشدم....
وقتی رفتیم تو پارک اول گذاشتمت تو تاب خیلی دوس داشتی ولی چون خوابت میومد نمیخندیدی
اصلا دلت نمیخواست از روی تاپ بردارمت...
دیگه به زور بر داشتمت و گذاشتمت تو کالسکه و رفتیم قدم بزنیم
جای این گلا میخواستم ازت عکس بگیرم ولی نمیذاشتی
ایناهم بدون شرح...
اخرم خوابیدی و رفتیم خونه...
4روزه و خونه تا بیکار میشی اینکا رو میکنی و میچرخی و همه جا رو نگاه میکنی بعدم با خودت میخندی من یا باباهم اگه دوروبرت باشیم ما رو پیدا میکنی و میگی تتــــــی
قربونت برم من....
جیغم که تا دلت بخواد میزنی اخرم گلوت میسوزه و سرفه میکنی مثلا با من بازی میکنی
این عکسم مال دیشبه که میخواستیم بریم منطقه بابا زودتر رفت بیروت توهم زود پشت سرش رفتی تا میبینی ما لباس پوشیدیم بریم بیرون سریع میای و بهمون میچسبی
یکی از تفریحات دیگت اینه که میری فیش انتن و درمیاری وقتی میبینی تلوزیون برفکی میشه میری نگاه میکنی البته هرچی به پریز وصل باشه و در میاری
هنوزم عاشق جارو برقی هستی و وقتی جارو برقی رو میبینی بهش میچسبی هرجاکه جارو بره توهم دنبالش میری و روش سوار میشی
اینم وقتی که خوشحالی
ایشالا همیشه تنت سالم باشه که شیطونی کنی...
دوستت داریم زیاد...
تمام زندگی ما حسنا تا این لحظه ، 10 ماه و 7 روز و 22 ساعت و 22 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد
پی نوشت:همین الان که داشتم وبلاگ و نگاه میکردم دیدم 14نفر انلاینن ممنون از همه دوستای خوبم با اینکه نمیتونم بهشون سربزنم بازم میان پیشمون