14ماهگی و بازم شیطونی
سرعت اینترنتم خیلی پایینه هروقت میام نت کلی اعصابم خورد میشه چند روز پیش رفتیم
خونه ی خاله ملیحه و عکساتو اونجا بابایی اپلود کردم منم الان دارم برات مینویسم البته این
دفعه ی چهارمه که دارم ویرایش میکنم پست و چون چند بار بخاطر پایین بودن سرعت اینترنت
قطع شد.
قبل هرچیزی 14 ماهگیت مبارک البته بازم پیشاپیش
خیلی دوست دارم لحظه به لحظه ی کاراتو واست اینجا یادگاری بزارم ولی نمیشه چون هم
سرعت نت پایینه هم خودت نمیزاری پای لپ تاپ باشم خیلی دوست دارم هرروز و واست
بنویسم....
ایشالا که بتونم....
یه شب قبل اینکه بریم خونه ی خاله ساعت 3:30بارون شدید بارید همراه با رعد و برق
وحشتناک و ما هم باترس از خواب پاشدیم باباکه راحت خوابید ولی من تا وقتی رعد و برق قطع
نشد نخوابیدم
اینم عکسهای توراه رفتن خونه خاله توهم از اول تا اخر خواب بودی
هواهم خنک شده بود
اینقدر کارای جدید یادگرفتی که دلم میخواد همشو واست بنویسم ولی نمیشه بعدم
که میام بنویسم نصفش یادم میره ...
اول لز همه بگم که به شدت بابایی شدی و منم وقتی بابا خونست یه نفس راحتی میکشم از
دست فضولیات و جیغ زدنات...
خداروشکر گریه کردنات خیلی کم شده ولی درعوض فضولیات خیلی زیاد شده به من که زیاد
کارنداری ولی بابایی رو خیلی اذیت میکنی دیگه از سرکار که میاد میچسبی بهش و فقط واسه
شیر خوردن میای پیش من بعضی وقتاهم که درحال بازی کردن با بایایی هستی لباسش و
میکشی پایین و میگی جی جی بابایی کلی میخنده میگه باباجون این یکی رو من دیگه نمیتونم
بهت بدم برو پیش مامان... بابایی رو خیلی اذیت میکنی طفلک وقتی خونست همه ی کارات و
خودش انجام میده...
_صبحا وقتی زودتر از من بلند میشی میای خودتو روی من میندازی اینقدر اذیتم میکنی که بلند
شم بعدم تا بهت میگم بریم صبحانه بخوریم سریع میری تو اشپخونه و میگی مَ مَ دیگه وقتی تو
اشپزخونه ای یکسره میگی مَ مَ...
_وقتی میخوام ظرف بشورم یا غذا درست کنم اینقدر گریه میکنی که نمیزاری به کارم برسم
دیگه مجبور میشم بزارمت رو کابینت بشینی تا منم راحت به کارام برسم همونجاهم دست از
فضولی برنمیداری
جدیدا هروقت میبینم تو خونه پیدات نیست اینجا پیدات میکنم
_ دیروز بعداز ظهر بابابهت گفت حسنا برو چای دم کن زود رفتی تو اشپزخونه و دیدی کتری رو
گازه از پایین فوتش میکردی من و باباکلی به این کارت خندیدیم
_ تابهت کاری میگیم انجام بدی سریع میری بعضی وقتاهم معنی حرفمون و نمیفهمی دور
خودت می چرخی....
_ وقتی داریم تلوزیون نگاه میکنیم و باهات بازی نمیکنیم میری تلوزیون و خاموش میکنی.بعضی
وقتاهم که پای لپ تاپم میای و خاموش میکنی لپ تاپم میگی لَ تا بعضی وقتاهم واسه
مسخره بازی میگی تاپَه
_ نمیدونم چرا تنهایی بازی نمیکنی توخونه هرجا که من برم توهم پشت سرم میای و خرابکاری
میکنی ولی وقتی تو اتاقت میرم میری با اسباب بازیهات بازی میکنی وقتی من میام بیرون توهم
پشت سرم میای...
منم وقتی کار دارم یکم از وسایلای بازیت و میارم تو حال تاهم تو بازی کنی هم من به کارام
برسم ولی بازم تا میرم تو اشپزخونه میای به پاهام میچسبی و گریه میکنی
نمیدونم اینجا چه فکرشومی داری که ذول زدی به رو به روت
تادیدی میخوام ازت عکس بگیرم سریع میخواستی بیای پایین و دوربین و ازم بگیری
اینم هنر نماییت روی سرامیک با خط چشم من
_ عروسکات رو هرجا ببینی میاری و میگی جی جی یعنی بهش جی جی بدم بعدم که بهش
جی جی میدم پرتش میکنی و خودت شیر میخوری
چند روزه که سرماخوردی هروقت بهت شربت میدم یا قطره میریزم تو بینیت توهم همون کارو
سر نی نی بیچارت درمیاری مثلا داری تو بینی نی نیت قطره میریزی
بعضی وقتاهم میبرمت تو تراس تا اب بازی کنی کلی هم کیف میکنی
این هوش چینم مناسب سنت نیست ولی میارم باهات بازی میکنم تا زودتر یاد بگیری ولی هنوز
شباهتا رو نمیفهمی
عاشق سه چرختی هروقت که خونه کاردارم و نمیتونم ببریمت بیرون بابا توخونه میچرخونت
اخرم مجبور میشیم به زور بیاریمت پایین
اینجا تلوزیون داشت مراسم عذاداری میذاشت تو هم شروع کردی به سینه زدن
وقتی چادرم و میارم که نماز بخونم هرجاکه باشی سریع میای و ازم میگیریش بعدم میندازی
روسرت و نماز میخونی به قول خودت اَبَر یعنی الله و اکبر
و اخر بعد کلی شیطونی یه خواب راحت
همینجوری....
چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش می خواهم پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم خودت را نیز برای پرستش میخواهم حالا با تمام وجودم میگویم دوستت دارم….
تمام زندگی ما حسنا تا این لحظه ، 1 سال و 1 ماه و 29 روز و 23 ساعت و 19 دقیقه و 50 ثانیه سن دارد