تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

زلزله ی چابهار

1392/1/27 19:07
نویسنده : مامانی
791 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حسنای مامان

این دومین پستی هست که امروز گذاشتم اونم بخاطر اینه ک امروز ظهر شهرمون زلزله اومد البته زلزله ی اصلی سراوان بود ولی کل شهرهای استان و لرزونده بود حتی به پاکستان و دبی و چند تا شهر دیگه هم رسیده بود....

ظهر ساعت 15:14خواستیم بخوابیم بابایی ک زود خوابید منم تازه شمارو خوابوندم یه دفعه احساس کردم زمین داره میلرزه بابایی زود بیدارشد و تا بلند شدیم لرزشش تموم شد بابایی رفت از پنجره بیرون و نگاه کرد خیالش راحت بود ک خونمون به این راحتی خراب نمیشه منم تو این مدت داشتم لباس تنم میکردم دیدم دوباره زمین لرزید دیگه زود شمارو برداشتیم و رفتیم بیرون کل زمین لرزه واسه ما 10ثانیه بود ولی واسه سراوان 40ثانیه باقدرت7/7دهم ریشتر بود خدارو شکر فعلا کسی کشته نشده ولی تلوزیون اعلام کرد ک شاید پس لرزه بیاد باید اماده باشیم.

 من ک تا 1 ساعت دست و پام میلرزید خیلی لحظه ی بدی بود

ممنون از حضورتون

امار وب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان حسناسادات
27 فروردین 92 18:59
خدا رو شکر که خوبین و خدا رو شکر که به خیر گذشت... حسنا گلی ما رو ببوس
عسل و غزل
27 فروردین 92 19:00
چه لحظه های سختی چون تجربه کردم میگم


اره واقعا خیلی وحشتناک بود خدا واسه هیشکی نیاره[
مامان حسناسادات
27 فروردین 92 19:11
خصوصی عزیزم
آتيلا جون و مامان شيما
27 فروردین 92 22:11
واي وقتي اين پست و خوندم مو به تنم سيخ شد:
همين چند وقت پيش بود زلزله اي كه تو يكي از شهرستانهاي تبريز اومد و هزاران نفر كشته داد...
آتيلا تازه سه ماه بود و با هم خونه تنها بوديم...
خواب بود طفلي منم كنارش...
بعد از ظهر ساعت پنج -پنج و نيم...
براي سه بار خيلي شديد و طولاني خونمون رو لرزوند و تا چهار پنج شب بعد اونم ادامه داشت...
لرزه ي وحشتناكي بود،شديد و طولاني...
هيچ وقت يادم نميره كه چطور التماس خدا ميكردم كه خدايا به اين بچه رحم كن...
يادمه پنج طبقه واسم شده بود بيست طبقه...
همه بيرون از خونه هاشون و خيلي ها هم مثه من با دست و پاي لرزون و اشك تو چشماشون خشكشون زده بود...
هنوز اون ترس رو تو وجودم دارم..
هنوزم شبها ترس از زلزله نميزاره بخوابم...
وقتي خونه تنهاييم آتيلا رو نميبرم حموم و هزار ترس ديگه...
خدا به هيچ كس همچين تجربه ي تلخي رو نچشونه
خدا خودش سرزمين ما رو از اين قبيل بلايا حفظ كنه...


اره خیلی وحشتناکه خدارو شکر ک شوهرمم خونه بود من ک از ترس مونده بودم چیکار کنم خیلی حول شده بودم واقعا وحشتناکه .....
مامان آرمينا
27 فروردین 92 22:20
خيلي ناراحت شدم اميدوارم ديگه پيش نياد وسلامت باشيد
مونس( مامان ایلیا و امیرعلی)
28 فروردین 92 3:18
وااااااای عزیز دلم , بلا به دور
انشاالله هیچی نمیشه
خیلی وحشتناکه زلزله


اره واقعا...
مامی مهتا
28 فروردین 92 8:57
واااای چه اتفاق نا خوشایندی ... دیروز تا تلویزیون اعلام کرد یاد شما افتادم . اما بعد متوجه شدم که سمت شما کم بوده خدا رو شکر ..


کم بود ولی خیلی وحشتناک بود
مامان الناز
28 فروردین 92 10:31
خداراشکر به خیر گذشت و کسی اسیب ندید.من که از لحظه ای که فهمیدم از پای تلویزیون تکون نخوردم ببینم چقدر خسارت وارد شده که خداراشکر چیز خاصی نبوده
معصوم/مامان جان جان فاطمه
28 فروردین 92 13:43
عزيزم خدا رو شكر كه به خير گذشت.خدا رو شكر تلفات جاني هم كه نداشت ايشاا... ديگه پيش نياد مواظب دختر گلت باش و به خاطر اونم كه شده ديگه استرس نداشته باش چون بچه ها زودي ميفهمن
مامان نگار
28 فروردین 92 15:00
زلزله خیلی بده من چون تجربه کردم می دونم خیلی مواظب باشین به خصوص مواظب حسنا جونی
مامان آیسا
28 فروردین 92 18:21
خدا رو شکر که خوبید مواظب خودتون باشین انشاالله هیچ وقت ازین اتفاقا برای هیجکس نیفته
مامان یاسمن و محمد پارسا
29 فروردین 92 11:07
وای بمیرم الاهی چه وحشتناک خدا را شکر اتفاقی نیفتاده امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید تو را خدا مواظب خودتون باشید
مرمر
29 فروردین 92 12:03
خیلی بد بود منکه داشتم سکته میکردم خونه ما مث ژله میلرزید همش میگفتم خدایا ارتینو چکار کنم؟اگه خودم بلایی سرم بیاد به جهنم این بچپه رو چه کنم
خدارئشکربه خیر گذشت


اره واقعا منم خیلی ترسیده بودم
مامان هستی
30 فروردین 92 23:36
وای خدای من چه لحظه های سختی... شب ها حتما آیه الکرسی رو بخون تا بتونی با آرامش شب رو صبح کنی عزیزم...
مامان دوقلوها(حسین-حسام)
31 فروردین 92 15:58
سلام عزیزم خوبی قربونت برم به خدا وقتی شنیدم چهار ستون بدنم میلرزید خدا رو شکر چیزی نشده گلم
الهه(مامان یاسان)
31 فروردین 92 23:47
سلام عزیزم خداروشکر سالمید دیشبم اصفهان زلزله اومد واااااای باورت نمیشه مردمو زنده شدم
مامان حسنا گلی
1 اردیبهشت 92 14:54
سلام من هم یه دختر دارم که هم اسم دختر شماست و البته فامیلیشم گلی است و 11 اردیبهشت 6 ماهه میشه و دختر دوممه برام جالب بود یه اسم شبیه اسم دختر ما و خوشحالم که زلزله بهتون آسیبی نرسوند براتون آرزوی سلامتی دارم شهربانو از تهران
الهام مامان علیرضا
1 اردیبهشت 92 19:09
سلام عزیزم من نمیدونستم شهر شما هم زلزله اومده یعنی اصلا نمیدونم کجا زندگی می کنید. خدا رو شکر به خیر گذشت تو رو خدا مراقب خودتون و حسنا گلی باشید. بووووووووووووووووووس.
محیامامان دینا
3 اردیبهشت 92 16:55
خدارو شکر سالمین.انشاالله دیگه دیگه هیچ جا زلزله نیاد
مامانی هدیه
5 اردیبهشت 92 11:07
برای همگی ارزوی سلامتی می کنم خدا رو شکر که شما سلامتید
لاله
6 اردیبهشت 92 6:29
وای خدای من چه روز بدی بود من خیلی خیلی از زلزله میترسم و وحشت دارم بخاطر همینم توی وبلاگ ترمه چیزی ننوشتم ایشالا دیگه هیچوقت تکرار نشه ما که حسابی لرزیدیم چون خونمون طبقه ی سومه
FARIBA
9 اردیبهشت 92 4:07
خدارو شکر ....خدارو شکر........خدا پشت و پناهتون
مامان بهراد
16 اردیبهشت 92 8:07
عزيزم مگه شما كجا زندگي ميكنيد به خدا فراموش كردم. خيلي ناراحت شدم اميدوارم كه براي هيچكس پيش نياد چون ميدونم لحظه خيلي وحشتناكيه. تور رو خدا مراقب خودتون باشيد.