تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

پست ثابت

20ماهگی

یه چند وقته که بیش از حد شیطون شدی و من مثه قبلا نمیتونم بیام وبت... دیگه الان حسابی شیرین زبون شدی و کلی حرف میزنی دیگه مثه قبلا وقت نمیکنم بیام و کارات و بنویسم.... چند تا عکس جدید ایشالا دفعه بعد ازت کامل مینویسم عکسهای مسافرتمون که از بس شیطونی میکردی نتونستیم عکس زیاد بگیریم   ...
14 خرداد 1393
1395 13 27 ادامه مطلب

شیطنتهای حسنا

  سلام حسنای مامان  یه چند وقته اینقدر شیطون شدی ک من وقت هیچ کاری ندارم فردا هم میخوایم بریم مشهد فقط اومدم چن تا عکس بزارم.....     ...
25 ارديبهشت 1393
2079 12 16 ادامه مطلب

18 ماهگی

مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی  هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و تو باز هم  از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای...   مادر که باشی گاهی آنقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که  کودک 5 ماهه ات از خواب برمیخیزد و با چشمان بسته و خواب آلوده گریه که نه جیغ و  ناله میزند.کمی صبر میکی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت...   مادر که باشی گاهی پاهایت برایت حکم دست هایت را دارند وقتی کودک گریانت در آغوش توست و لحظه ی نمیتوانی از او دست بکشی و کاری انجام بدهی  وسیله ای که لازم داری با دست پا بر میداری... ...
2 فروردين 1393

عید پیشاپیش مبارک

باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید نوروز خجسته باد   ...
28 اسفند 1392

خونه تکونی حسنا

  سلام حسناگلی مامان بازم مثه دفعه ی قبل هرچی نوشتم پرید نمیدونم چرا اینجوری میشه. چند روزه بابایی مرخصی گرفته که تو خونه تکونی کمکم کنه ولی مگه میتونه همش باید باشما بازی کنه البته شماروهم که نگه داره خیلی کار کرده... ناگفته نمونه که شماهم خیلی توخونه تکونی به من و بابا کمک میکنی  عکسهای خونه تکونی حسنا دوروز پیش که آشپزخونه رو تمیز کردم دیدم آرومی رفتم اتاقت روهم تمیز کنم وقتی برگشتم تو آشپزخونه این صحنه رو دیدم بعد که همه رو جمع کردم دوباره دیدم رفتی سرکشو نمیدونم کشو رو چه جوری باز میکنی     چندشب پیش رفتیم برات اتو.جاروبرقی.ماشین لباسشویی.چرخ خیاطی گرفتیم که شاید دیگه دس...
15 اسفند 1392